زندگینامه شهلا پروین روح تاریخ نویسندگی ، فراز و نشیب های فراوانی را پشت سر گذاشته است .
زندگینامه شهلا پروین روح در پس هر فراز و فرود این دشت ، نام هایی نهفته است که هر کدام برگی از هویت و شناسنامه ی نویسندگی در سر تا سر جهان را رقم زنده اند .
مطالعه ی تاریخ زندگانی آنان و سیری در احوالات و آثار آنها ، نمایی هر چند کوتاه و گذرا ، اما عمیق و قابل تامل به ما هدیه می کند .
در دل هر یک از کلمات آنان ، گنجینه ای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان ، رازهایی برای نویسندگان.
مطلب پیشنهادی : قانون جذب
مطلب پیشنهادی : کلیپ انگیزشی
مطلب پیشنهادی : هدف چیست
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این هم صحبتی ها خوشه ای چند پی توشه ی نویسندگی خود برداریم .
در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” شهلا پروین روح ” ، نویسنده پارسی زبان و خالق اثر جاودانه “حنای سوخته” را ورق میزنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند .
زندگینامه شهلا پروین روح
شهلا پروین روح در سال ۱۳۳۵خورشیدی در محله درب شیخ شهر شیراز زاده شد. او نوشتن را از سال ۱۳۶۸ از طریق جلسات داستان نویسی خانه فرهنگ شیراز شروع کرد .
او در خانواده ای فرهنگی رشد کرده بود و به اصرار خواهر زاده اش کلاس های نویسندگی را شرکت کرداو در این باب در زندگی نامه ی خود نوشتی که از یک مصاحبه اقتباس شده است می گوید : “از سال ۱۳۶۸؛ از زمانی که به جلسات داستاننویسی خانه فرهنگ شیراز رفتم که مدرس آن آقای شهریار مندنیپور بود .
پیش از آن حتا نمیتوانستم نامه بنویسم. شوهرم در دبی کار میکرد اما ما هیچ نامهنگاری با هم نداشتیم تنها تلفنی با هم حرف میزدیم .
خواهرزادهام تصمیم داشت در رشتهی هنر ادامه تحصیل دهد و به دنبال همراهی برای شرکت در این کلاسها بود که به سراغ من آمد .
گفتم من کاری در کلاس داستاننویسی ندارم . اما اصرار کرد که دست کم تو آن قدر کتاب خواندهای که بیایی و خوانده هایت را محک بزنی” .
او صاحب پدری مخاطره جو بوده است ولی مادری با سواد و کتاب خوان بود که این تضاد جالبی را در خانواده ی او ایجاد کرده بود.وی در تمام مصاحبه های شخصی خویش و هر کجا که سخن از زندگی اش پدید آمده است به این نکته اشاره داشت که مادر او به چه میزان در رشد او و شکوفایی او نقش داشته است .
او حتی در این باب می گوید که مادرم خط پهلوی را نیز بلد بوده است . در زندگی نامه ی خود نوشتش نیز این چنین آورده است که : ” مادرم در فسا زندگی میکرد و تک دختر خانواده بود و چون خانواده به باسواد بودنش اهمیت میدادند، براش معلم سرخانه گرفتهبودند. خیلی کتابخوان بود ، خیلی مجلهخوان بود. از کودکی مجلات زیادی را آبونمان بودیم؛ از هفتهنامه کودکان برای من که آخرین بچهی خانواده بودم تا مجله جوانان برای خواهرم و برادرم که از من بزرگتر بودند، تا زن روز و اطلاعات هفتگی که مادرم خودش میخواند .
اما پدرم بیسواد بود. اهل جنگ ، گریز و غارت و تفنگکشی. یعنی دو نقطه مخالف هم. اما هر دو قصهگو و داستانساز بودند. زمانی که داستان میگفتند برایمان بسیار شگفتآور بودند، در آن زمان که کودک بودیم، من و بچههای خواهر و برادرم مینشستیم تا برایمان قصه بگویند .
در آن زمان که ما هنوز نمیدانستیم مارکز کیست و رئالیسم جادویی چه معنایی دارد، اصلاً اسمی از رئالیسم جادویی نبود یا اگر هم بود ما از آن اطلاعی نداشتیم اما با جادوی کلام آنها، رئالیسم جادویی را درک کردیم؛ با تفنگکشیهای منطقهای پدرم و داستانهای مذهبی مادرم.” .
عشق او به کتاب و کتابخوانی باعث شده بود که در بچگی تمامی پس انداز خود را کتاب خریده و به کتابخانه ی مدرسه تحویل دهد و حتی خودش داستان می نویسد و آن را به کتابخانه اهدا می کند .
وی در این باب در زندگی نامه ی خود نوشت خود می گوید که : ” از مجلات شروع کردم، چیزی که برای من پیش آمده از این قرار بود که خوشبختانه مثلاً از کیهان بچهها را می خواندم تا مجلهی بزرگسالان، نمیگذاشتم حتا یک کلمه از زیر دستم در برود .
بنابراین با سطوح مختلف سلیقهای آشنا بودم. و همین اتفاق در کتاب خواندم هم تکرار شد. مثلا اگر کتاب سپید دندان از جک لندن را میخواندم به دنبال این بودم که دیگر چه مینویسد و این باعث شد که سری بخوانم و در همان عالم نوجوانی برای خود نتیجهگیری میکردم که بهطور مثال جک لندن چهطور فکر میکند .
در آن دوران کودکی به نتیجه رسیدهبودم که جک لندن نویسندهای کاملاً آمریکایی است یعنی خیلی آمریکایی مینویسند شاید مانند همینگوی، البته همینگوی دیدگاه جهانیتری دارد، اما جک لندن خیلی آمریکایی مینویسد بهطور مثال وقتی در داستانش برای کشف طلا به کانادا میروند، تفکر آمریکایی روی کار او احاطه دارد .
تولستوی را به همین شکل سری خواندم تا بفهمم کتابهای مختلف چه تغییر میکند بدون اینکه بخواهم نویسنده شوم یا در خط چنین چیزهایی باشم .
ازنویسنده های دیگری هم به همین شکل خواندم مثل تورگنیف، بالزاک، گی دو موپاسان، ویکتور هوگو . این باعث شد که میگفتم مثلاً بالزاک بس است، مثلا حالا بروم فلوبر را بخونم،همین شد که به سراغ ادبیات جدی تر می رفتم و سطح توقع ام را بالا می بردم .
با اینکه من بچهی آخر خانواده بودم، نخودی بودم و کسی به من محل نمیگذاشت فقط میگفتند برو در را باز کن، شلوارمان را از اتوکشی بیاور . تنها برای این موارد صدایام میکردند ولی چون کتابخانههای زیادی در خانه داشتیم، کتابهای خطی زیادی داشتیم که الان داییم از آنها نگهداری میکند .
بعضی از این کتابها به خط پدر پدربزرگهای مادریام نوشته شدهاست. بهطور مثال من کتاب قصصالانبیا را با خط پدر پدربزرگم خواندهام یا تذکرهالاولیا را به خط برادرش خواندهام .
به این علت که در آن زمان رسم داشتند که وقتی کسی بزرگ میشده باید نوشتهای به این صندوق نوشتهها اضافه میکردهاست. مثلاً مادر من که سواددار شد باید چندین مینوشت باید نشان میداد که خط و ربطش در حد صندوقی که باید نوشتهها در آنجا قرار بگیرد هست یا خیر .
از دعا بگیر تا ضربالمثل و متل جز چیزهایی بود که مادرم نوشتهبود. زمانیکه این طومارها را به آقای خسروی نشاندادم میگفت که من از دیدن خط حظ کردم، چه خطی دارد مادرتان .
خلاصه در چنین محیطی رشد کردم اما به این شکل نبود که کسی بگوید این را بخوان یا آن را نخوان. مثلاً صادق هدایت را نخوان ممکن است دست به خودکشی بزنی. نه کسی نمیگفت بخوان یا نخوان. بنابراین من همه را خواندم.” .اولین داستان وی حنای سوخته نام داشت که با استقبال فراوانی از طرف استاد خویش اقای مندنی پور قرار گرفت و باعث شگفتیِ اوشد .
پس از آن اقای مندنی پور استاد پروین اورا به کلاس های داستان نویسی ای حرفه ای شیراز معرفی کرد .از آنجا بود که به طور کل مسیر زندگی پروین عوض شده بود .
دومین داستان او سگ نام داشت که موضوع کلی آن داستان در مورد سگی بود که به دلایل مختلف از طرف انسان های روستایی که زندگی میکرد طرد شده بود.این کتاب به علت مشابه بودن بسیار اتفاقی با یکی از شاگردان اقای مندنی پور هرگز چاپ نشد .
داستان سوم او سبزه مورد نام داشت که در ماهنامه ی عصر پنج شنبه به چاپ رسید . بعد از آن به مدت ۱۰ سال داستانی از او در مجلات یا ماهنامه ها به چاپ نرسید .
پروین دیدار مهمی با گلشیری در تهران داشت که در آن جلسه که به خواست خود گلشیری تشکیل شده بود قرار شد که یکی از داستان های پروین در شماره اول مجله کارنامه که توسط گلشیری به چاپ می رسید ، منتشر شود .
همچنین گلشیری اجازه چاپ یکی از داستان های پروین را از او گرفت که در سری اول کتاب های شهرزاد که آن نیز توسط گلشیری به چاپ میرسید منتشر شود .
از اخرین چاپ کتاب او حدودا ۱۰ تا ۱۲ سال میگذرد و او علت این کم کاری را بی توجهی به نویسندگان مستقل بیان می کند .
آثار شهلا پروین روح
- مجموعه داستانی «حنای سوخته» شامل ۱۴ داستان در سال ۱۳۷۸ توسط نشر آگه به چاپ رسید. این کتاب برنده جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی در سال ۱۳۷۸ شد و نامزد بهترین کتاب سال ایران شد و به دور نهایی هم راه یافت. اما (طبق معمول هر سال) عرصه ادبیات داستانی هیچ برندهای نداشت.
- رمان «طلسم» در سال ۱۳۸۰ نیز توسط نشر آگه به چاپ رسید. این کتاب هم در بسیاری جشنوارههای ادبی تا دور نهایی رسید.
- مجموعه داستان «تنها که میمانم» در سال ۱۳۸۳ توسط نشر آگه منتشر شد.
شاید این ها را هم دوست داشته باشید
نویسنده : محمدرضا تیموری
عشق و علاقه به رشد و موفقیت و رسیدن به سطح والای لیاقت ها را مهمترین اصل در رسیدن به خواسته ها می دانم
خیلی عالی بود.لایک داره
شهلا پروین به نوعیی تونست توانمندی های خاص یک نویسنده رمان رو نشون بده
زندگینامه شهلا پروین یکی از شرح حال های بسیار وزینی بود که تا به حال خوندم
سلام امکان دارم کتاب الکترونیک خان شهلا پروین روح رو هم در سایت قرار بدید
ممنون از مقاله عالی که در اختیار ما قرار دادید و نویسندگان بزرگ را به ما معرفی کردید
درود خدمت مهدی عزیز .سپاس از شما بخاطر اینکه مقاله مروری بر زندگینامه شهلا پروین رو مطالعه کردین .خوشحالم از اینکه تونستم به شما کمک کنم
سلام درود ممنون از مقاله خوبتون . برام جالب بود که در خانواده شهلا پروین هرکسی سواد داشته باید یک کتاب خطی می نوشته
درود احسان عزیز. ممنون از اینکه زمان گذاشتید و مقاله زندگینامه شهلا پروین روح رو مظالعه فرمودید. ما در طول تاریخ نویسندگان و شاعران نامی زیادی داریم که هر کدومشون آثار بی مانندی رو خلق کردن