داستان دزد طلاها نمونه قصه کودکانه
داستان دزد طلاها نمونه قصه کودکانه
در داستان دزد طلاها می خوانیم که : در روزگاران قدیم ، پادشاهی بود که بسیار مال و مکنت داشت .
این پادشاه بسیار پول پرست بود و طلاهایش را حتی از فرزندانش نیز بسیار دوست داشت .
از قضا ، پادشاه قصه ی ما روزی متوجه می شود که بدون هیچ دلیلی طلاهایش در حال کم شدن است .
او هر روز طلاهایش را می شمرد و هر روز نیز مقداری از آن ها کم می شد .
تا اینکه شک کرد که در کاخش دزدی وجود دارد که جای طلاها را می داند .
از این رو چندین بار به ماموران کاخ سپرد که به هر کسی که مشکوک شدند ،
او را دستگیر کنند و به پیش او بیاورند .
اما برای مدت ها خبری از هچ دزدی نبود ، ولی همچنان طلاها کم می شد .
داستان دزد طلاها این داستان بخشی از قصه کودکانه است
در شهری که پادشاه حکومت می کرد ، پیر دانایی وجود داشت که بسیار به هوش و ذکاوتش معروف بود .
از این رو پادشاه قاصدی را به سوی پیر دانا می فرستد و از او می خواهد که دزد طلا های قصر را پیدا کند .
پیر دانا ، چند روزی را در قصر می ماند و به همه جا سرک می کشد و با تک تک اعضای کاخ صحبت می کند ،
اما گویی هیچ نشانی از این دزد طلا ها پیدا نمی کند .
تا اینکه روزی به پادشاه می گوید که قصد دارد یک مهمانی بزرگ بگیرد و
تمام اعضای کاخ را به این مهمانی دعوت کند . او این کار را کرده و
شام مفصلی تدارک می بیند و همه ی اعضای کاخ را به یک شام مفصل دعوت می کند .
پیر دانا آن شب تمام حواسش را به اعضای کاخ جمع می کند تا مگر دزد طلاها را پیدا کند .
در نهایت وقتی که شام تمام می شود ، او با صدای بلند از همه ی اعضای کاخ می پرسد :
” آیا کسی این جا از دزد طلاهای قصر چیزی می داند . ” .
در ادامه داستان دزد طلاها می خوانیم ، برای چند دقیقه ای در کاخ سکوت می شود و همه با هم پچ پچ می کنند تا که
نهایتا هیچ کس حرفی نمی زند و همه ابراز بی اطلاعی می کنند و می گویند که دزد را نمی شناسند .
بعد از چند دقیقه ناگهان یکی از باغبان های کاخ ، شروع می کند به
سرفه کردن و آنقدر سرفه اش شدید می شود که از حال می رود و روی زمین می افتد .
پیر دانا خنده ای کرد و گفت : ” غذاهایی که شما خورید ، همه آغشته به سمی مهلک بود .
پادزهر این سم ها پشت مخرن طلاست و هر کس بتواند به آن دست پیدا کند ، زندگی اش را نجات می دهد .” .
پادشاه نیز از این حرف پیر دانا تعجب کرد .
چند دقیقه نگذشته بود که همه به سرفه افتادند و دل درد گرفتند به جز یک نفر .
یکی از خدمتکاران تا حرف پیر دانا را شنید ، سریعا از میز شام دور شد و دوان دوان به
محل پنهان کردن طلاها رفت تا شیشه ی پادزهر را پیدا کند .
پادشاه از دور این صحنه را دید و به پیر دانا خبرش را داد .
پیر دانا گفت که او همان دزد طلاهاست .
او را دستگیر کردند و او به این دزدی اعتراف کرد . پیر دانا به سر میز شام آمد و گفت :
” از همه ی اهالی کاخ عذر خواهی می کنم . غذاها به هیچ زهری آغشته نبوده است و
این حالی که شما دارید تنها چند ساعت دیگر از بین می رود و همه ی تان به زندگی عادی برخواهید گشت .
اما دزد طلاها را پیدا کردیم . ” .
پادشاه که به شدت از این کار پیر دانا تعجب کرده بود از او پرسید :
” پیر دانا ، تو چطور توانستی کسی که همه را فریب زده بود و خود را بی گناه نشان می داد ، پیدا کنی ؟ ” .
پیر دانا گفت : ” همه ی انسان ها این قدرت را دارند که دیگران را گول بزنند ،
اما هیچ کس این قدرت را ندارد که خودش را گول بزند . ” .
نکته ی اخلاقی این داستان این بود که بچه های عزیز ،
هیچگاه به خودتان دروغ نگویید .
هیچ آدم فریبکاری در زندگی اش موفق نمی شود و
روزی دستش برای همه رو می شود .
پس سعی کنید اول به خودتان دروغ نگویید ، تا پیش مردم رسوا نشوید .
سوالات متداول در خصوص داستان دزد طلاها
1- موضوع داستان دزد طلاها چیست ؟
موضوع داستان دزد طلا در خصوص نیرنگ و فریبکاری است اینکه چطور یک فرد می تواند ظاهری مظلوم به خود بگیرد و دیگران را گول بزند .
2- نتیجه اخلاقی داستان دزد طلاها چیست ؟
همه ی انسان ها این قدرت را دارند که دیگران را گول بزنند ، اما هیچ کس این قدرت را ندارد که خودش را گول بزند .
نکته ی اخلاقی این داستان این بود که بچه های عزیز ، هیچگاه به خودتان دروغ نگویید .
هیچ آدم فریبکاری در زندگی اش موفق نمی شود و روزی دستش برای همه رو می شود . پس سعی کنید اول به خودتان دروغ نگویید ، تا پیش مردم رسوا نشوید .
دوست دارید نویسنده شوید ؟
میکرودوره نویسندگی خلاق
صفر تا صد نویسندگی 15ساعت آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد 1389
امتیاز بدی، من انرژی می گیرم.شاد باشید و پرانرژی دوست عزیز
دیدگاهتان را بنویسید