


داستان طمع داستان کودکانه
داستان طمع
قصه گو: ویدا تیموری
داستان طمع در یکی از شب های سرد زمستان اتفاق افتاد .
در اون شب ، سه دزد ، به خانه ی یک پولدار رفته و تمامی اموال او را دزدیدند و
سپس خود را سریعا به جنگل رساندند تا شب را در آنجا سپری کنند و پ…

داستان روز مادر نمونه قصه کودکانه
در داستان روز مادر می خوانیم که : روز مادر بود و همه ی مردم در حال خرید گل برای مادر هایشان بودند .
از سر کار که به خانه بر می گشتم ، قصد کردم که سری به مادرم بزنم و
برایش یک گل سرخ قرمز هدیه ببرم . وارد مغازه ی
گل فروشی شدم و یک گل رز قرمز انتخاب…

داستان حرف مردم نمونه قصه کودکانه
در داستان حرف مردم می خوانیم که : روزی روزگاری ، پیرمرد کشاورزی به قصد خرید از شهر ،
راهی سفر شد و در این سفر نیز پسر بچه ی کوچکش و
خر پیرش را نیز همراه خود کرد تا کمک دست او باشند .
این داستان بخشی از داستان حرف مردم قصه کودکانه است
آنان ابتدا…

داستان دزد طلاها نمونه قصه کودکانه
در داستان دزد طلاها می خوانیم که : در روزگاران قدیم ، پادشاهی بود که بسیار مال و مکنت داشت .
این پادشاه بسیار پول پرست بود و طلاهایش را حتی از فرزندانش نیز بسیار دوست داشت .
از قضا ، پادشاه قصه ی ما روزی متوجه می شود که بدون هیچ دلیلی طلاهایش در …


داستان دو قورباغه نمونه قصه کودکانه
در داستان دو قورباغه می خوانیم که : روزی روزگاری در جنگل های دور ، گروهی از قورباغه ها ،
در حال گذر از یک برکه ی باریک بودند که ناگهان دو قورباغه به داخل گودالی افتادند .
گودال بسیار عمیق بود و همه ی قورباغه ها به دور آن گودال جمع شده بودند …


داستان ایمان به خدا نمونه قصه کودکانه
در داستان ایمان به خدا می خوانیم که : روزی روزگاری ، در یکی از شهرهای هند ، مدرسه ای وجود داشت که شاگردان بسیاری کمی داشت .
در این مدرسه یک معلم بیشتر مشغول تدریس نبود و تمامی بچه ها نیز عاشق این معلم بودند.
داستان ایمان به خدا ، این داستا…


ابر سیاه و پسر غرغرو نمونه قصه کودکانه
ابر سیاه و پسر غرغرو از آنجا شروع شد که یکی بود یکی نبود . غیر از خدای مهربون هیچکس نبود .
در زمان های قدیم پسر بچه ی کوچکی بود که به همه چیز غر می زد و از همه چیز ایراد می گرفت.
ابر سیاه و پسر غرغرو این داستان بخشی از قصه کودکانه است
در داستان ا…



نمونه قصه کودکانه داستان ابر حسود
داستان ابر حسود
در داستان ابر حسود می خوانیم که : یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .
تکه ابری در آسمان زندگی می کرد که باران مورد نیاز یک روستای زیبا را تامین می کرد.
داستان ابر حسود این داستان بخشی از قصه کودکانه است
این…
آخرین دیدگاهها