داستان احترام به بزرگ تر واجب است
داستان احترام به بزرگ تر واجب است.
در روزگاران قدیم در کلبه ای دور ، پیرمرد کشاورزی با پسر ، عروس و نوه ی خودش زندگی کرد.
پیرمرد کشاورز به واسطه ی سالیان سال کاری که کرده بود ،
بیمار شده بود و دستهایش دیگر قدرت آن را نداشتند که حتی کارهای شخصی او را انجام دهند.
آنها هر بار که پای سفره ی شام می نشستند ،
پیرمرد با سختی غذا می خورد و گاها به این دلیل که دست هایش قدرت نداشتند ،
لیوان شیرش بر عکس می شد و یا قاشقش به زمین می افتاد و خانه را کثیف می کرد.
پسر پیرمرد و عروسش روزی از این کار پیرمرد عصبانی شدند و گفتند : ” باید فکری به حال پیرمرد کنیم . “.
آنها از فردای آن روز میزی جدا برای او تهیه کردند و غذایش را جداگانه روی آن میز می گذاشتند.
همچنین برای اینکه دیگر ظرفی نشکند ، برای او پیاله های چوبی فراهم کردند تا او دیگر آسیبی به وسایل خانه نزند.
پیرمرد مدت های زیادی بر روی آن میز ،
به تنهایی غذا می خورد و هر قاشقی که به دهانش می گذاشت، قطره اشکی از چشمش می ریخت.
پیرمرد خیلی از این وضعیت دل شکسته بود.
او با خودش فکر میکرد که روزهای زیادی برای پسرش و عروسش جان خود را گذاشته است و کار کرده است و حالا آن ها او را طرد کرده اند و با او برخورد بدی دارند.
تا که روزی پیرمرد با نوه ی خودش بازی می کرد.
آن روز نوه ی پیرمرد تکه های چوبی را از حیاط خانه برداشته بود و مدام آنها را به هم وصله میزد.
پیرمرد از نوه اش پرسید : ” نوه ی گلم ، چه کار می کنی ؟ “.
نوه اش گفت : ” بابابزرگ دارم برای خودم پیاله ی چوبی درست می کنم که وقتی بزرگ شدم و بچه هایم دیگر مرا دوست نداشتند ،
برای خودم ظرف چوبی داشته باشم تا در آن غذا بخورم. “.
پسر پیرمرد و عروسش این سخن را شنیدند و بسیار شرمسار شدند.
آنها به سراغ پیرمرد رفتند و از او عذرخواهی کردند و از فردای آن روز همه با هم به دور یک میز غذا خوردند.
بچه های عزیز ، همیشه یادتان باشد که احترام به بزرگ تر واجب است.
آنها برای ما زحمات زیادی کشیده اند و ما نباید هیچگاه به آنها توهین کنیم و باید همیشه آن ها را دوست بداریم.
دوست دارید نویسنده شوید ؟
کپسول جامع نویسندگی پیشنهاد ماست
صفر تا صد نویسندگی ۲۳ جلسه آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.