داستان دخترک مهربان
در داستان ابر دخترک مهربان می خوانیم که : یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .
جشن سال نو بود و همه مشغول تدارک دیدن برای جشن بودند.
دخترک قصه ی ما نیز که تنها سه سال سن داشت ،
برای خوشحالی پدرش ،
تمامی هدایای جشن را با کاغذ کادوهایی که از جنس طلا بود ،
ترئین کرد.پدر دخترک وقتی از سرکار برگشت و کادو ها را دید که همگی با ورقه های طلا ترئین شده اند ،
بسیار عصبانی شد و دخترک را سخت تنبیه کرد و گفت : ” تو میدانی قیمت هر کدام از این ورقه های طلا چقدر است؟ ” .
دخترک بسیار ناراحت شد و تمام شب را نخوابید.
فردای آن روز وقتی پدر از خواب بیدار شد ،
دخترک به پیش او رفت و یک جعبه ی هدیه برای پدرش برد و گفت : ” پدر این برای توست. “.
پدر که از کار دیشبش خجالت زده شده بود ،
جعبه را باز کرد ، اما با دیدن جعبه ی خالی دوباره خشمگین شد و با عصبانیت بر سر دخترک فریاد زد : ” چرا این جعبه خالی است؟
مگر تو نمیدانی برای اینکه به کسی هدیه بدهی باید چیزی درون جعبه ی هدیه بگذاری؟ “.
دخترک که از شدت ترس ، گریه می کرد ، رو به پدرش کرد و گفت : ” بابا من داخل این جعبه را پر از بوس های خودم کردم. تو آنها را نمی بینی؟ ” .
پدر دخترک از این جواب دخترک سخت شرمنده شد.
مدتی گذشت و دخترک بر اثر حادثه ی تصادفی از دنیا رفت.
آن روز پدر تا صبح نخوابید. جعبه ی هدیه ی دخترش را مدام در آغوش می کشید و یاد آن بوسه های دخترک که داخل جعبه می افتاد و خودش را سرزنش می کرد.
او پس از آن فهمید که هیچ چیزی ارزش مند تر از خانواده و آنانی که انسان را از ته قلب دوست دارند نیست.
همه ی ما انسان ها ، خانواده و اطرافیانی داریم که هزاران برابر از طلاها با ارزش ترند.
مال این دنیا ، دوباره به دست می آید و راحت نیز از دست می رود.
اما سرمایه های جاودانه ی ما خانواده و دوستانی هستند که همیشه به ما عشق می ورزند.
دوست دارید نویسنده شوید ؟
کپسول جامع نویسندگی پیشنهاد ماست
صفر تا صد نویسندگی ۲۳ جلسه آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.