داستان عقاب و طوفان
داستان عقاب و طوفان
داستان عقاب و طوفان
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
در دهکده ای دور افتاده جوانی به همراه پدر خویش زندگی می کرد.
شغل این پدرو پسر کشاورزی بود. روزی جوان به پدرش می گوید : ” پدر من می خواهم مستقل باشم و قصد دارم که زمین کشاورزی ام را از تو جدا کنم.” .
پدر که از این حرف پسر جوانش بسیار استقبال خوشش آمده بود ،
از این پیشنهاد پسر جوانش استقبال کرد و زمین پسر را از زمین خود جدا کرد.
وقتی هنگام کشت شد ، هر دو بطور جداگانه محصول خود را کاشتند و منتظر روز برداشت محصول خود شدند.
در شبی که قرار بود محصول خود را برداشت کنند ، طوفان سختی وزید و محصول کشاورزی آنان را خراب کرد.
فردیا آن روز پسر جوان ، قصد فروش زمین خود را می کند و به پدرش می گوید :” پدر زمین کشاورزی برای من سود ندارد.
من می خواهم این زمین را بفروشم و به شهر بروم و برای خودم کسب و کاری ایجاد کنم.” .
پدرش که تجربه ی بسیاری داشت ، به او گفت : ” فرزندم تو اگر این زمین را هم بفروشی و به شهر هم بروی ،
باز هم شکست خواهی خورد ،
چرا که تو نیاموخته ای از شکست ها درس بگیری و بهترین راه حل را از آن استخراج کنی.” .
پسر جوان روی تصمیمش پافشاری کرد و در نهایت زمین را فروخت.
پس از مدتی این جوان قصه ی ما ، در کسب و کار شهر خود نیز دچار مشکل شدو تمام سرمایه اش را از دست داد.
او باز هم به پیش پدرش رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. پدر آن جوان وقتی شرایط پسرش را دید تصمیم گرفت که یک درس زندگی به پسرش بیاموزد.
او گفت : ” ببین پسر عزیز تر از جانم ،
من آن زمان که تو می خواستی از این روستا بروی و زمی کشاورزیت را بفروشی هم به تو گفتم که اگر با چنین تفکری به شهر بروی باز هم شکست خواهی خورد ،
اما حالا همه چیز گذشته است و لازم می دانیم که پیش از هر نصیحتی و یا راهکاری ابتدا به تو یک درس زندگی هدیه دهم.
پسرم میدانی عقاب ها پیش از آنکه طوفان بیاید ،
از آن آگاه می شوند؟ ” .
پسر جوان رو به پدر کرد و گفت : ” نه نمی دانستم . خب ، چکار می کنند؟ ” .
پدر گفت : ” با آن روبرو می شوند. عقاب ها وقتی متوجه طوفان می شوند ،
به بلندترین نقطه ی آسمان می روند و بر روی کوهی و یا صخره ای می نشیندد و منتظر باد می مانند. هنگامی که طوفان را می بینند ،
به دل آن میزنند. از هیچ چیز نمی هراسند و بجای آنکه از باد فرار کنند ،
بال های خود را باز می کنند و همگام با زاویه ی باد ، بال های خود را تنظیم می کنند و پرواز می کنند.
پسرم ، طوفان های زندگی ، مسائلی ناگزیر هستند.
گاه در زندگی نمیتوان از بسیاری از مشکلات و کشمکش ها رهایی یافت ،
اما می توان با برنامه ریزی ، صبر و اراده ی بسیار بهترین گزینه را برای مقابله با مشکلات زندگی در اختیار گرفت.
دیدگاهتان را بنویسید