داستان مهر پدری
داستان مهر پدری
داستان مهر پدری
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربان هیچکس نبود.
در روزگاران نه چندان قدیم ،
پسر جوانی بود که تحصیلات عالیه ی خودش را در دانشگاه تمام کرده بود و به انتظار جشن فارغ التحصیلی نشسته بود.
او برای جشن فارغ التحصیلی اش و هدیه ی این روز ،
یک اتومبیل بسیار شیک انتخاب کرده بود و پدرش نیز که از سرمایه دارهای شهر بود ،
قول داده بود که برای او این ماشین را تهیه کند.
روز فارغ التحصیلی رسید و پدر به سراغ پسرش رفت. او را بوسید و به او گفت : ” پسر عزیزم ، من بسیار خوشحالم که تو امروز فارغ التحصیل شده ای و این مایه ی افتخار من است.
” سپس جعبه ی هدیه ای به او داد و گفت : این نیز هدیه ی فارغ التحصیلی توست. “.
پسر وقتی جعبه ی هدیه را باز کرد ، دید که پدرش برای او یک کتاب شکرگزاری هدیه خریده است.
او با دیدن این کار پدر عصبانی شد و گفت : ” تو با این همه پولی که داری برای من یک کتاب شکرگزاری خریده ای؟ “.
او همانجا کتاب را به روی پدرش پرت کرد و سراغ زندگی خودش رفت.
بعد از مدتها این پسر به یکی از تاجران بزرگ آن شهر تبدیل شد و برای خودش زندگی ای پر از سرمایه و ثروت فراهم کرد.
روزی به او خبر دادند که پدرت بسیار بیمار است و حال خوشی ندارد.
خودت را به پدرت برسان.
او نیز سریعا از محل کارش به خانه برگشت و سوی خانه ی پدرش رفت.
وقتی به خانه ی پدر رسید ، دیگر کار از کار گذشته بود و پدرش فوت کرده بود.
او کلی حسرت خورد.
بنا بر یک رسم قدیمی او باید تمامی وسایل با ارزش پدرش را به یادگار به خانه ی خودش می برد.
او به سراغ وسایل پدرش رفت و ناگهان همان کتاب شکرگزاری را با چشمانش دید.
به محض اینکه کتاب را باز کرد ، یک سوئیچ ماشین از آن افتاد که رویش حک شده بود : ” پسرم شکرگزار باش تا به بهترین درجات زندگی خودت برسی. ” .
دوستان من ، ما در زندگی همیشه عادت کرده ایم که از خدای خودمان فقط درخواست کنیم و او به ما آنچه که می خواهیم را بدهد و سپس شکرگزار باشیم.
ولی راز موفقیت ، راز رسیدن به بهترین نعمت های خدا این است که ما خداوند را بخاطر آنچه برای ما قرار داده است شکرگزار باشیم و آنگاه است که خدا بیش تر و بیش تر به ما از نعمت های خود میدهد.
پیش از رسیدن به خواسته هایمان خدا را شکرگزار باشیم ، این راز موفقیت است.
دیدگاهتان را بنویسید