داستان کشاورز و فرزندانش
داستان کشاورز و فرزندانش
در روزگاران قدیم ،
کشاورزی به همراه پنج فرزند در کنار یک مزرعه ی گندم زندگی می کردند.
کشاورز پسرانش را خیلی دوست داشت و به آن ها عشق و محبت زیادی می ورزید.
اما این پنچ برادر به هیچ وجه با همدیگر خوب نبودند و تا دلتان بخواهد با هم دشمن بودند.
آنها به قدری با هم بد بودند که سایه ی هم را با تیر می زدند.
کشاورز از این اختلافاتی که بین پسرانش بود بسیار غصه می خورد.
چندین بار آن ها را نصیحت کرد ، اما هیچ کدام گوششان بدهکار نبود.
کشاورز هر چه به آن ها نصحیت می کرد ،
آن ها بدتر می کردند و دعوا و اختلافشان با یکدیگر بیشتر می شد.
تا اینکه کشاورز روزی تصمیم گرفت که همه ی این برادران را جمع کند و درس بزرگی به تک تک فرزندانش بدهد.
از این رو در یکی از شب هایی که همه ی فرزندان در مزرعه ی پدری حضور داشتند ،
از آنها خواست که شام را بدور هم بخورند. آنها اول دعوت پدرشان را رد کردند و هر کدامشان دلیل نیامدنشان را برادر دیگرشان می دانستند.
تا اینکه کشاورز از همه ی شان خواست که دعوت پدرشان را رد نکنند و همگی شب در کلبه ی او جمع شوند.
شب شد و همه ی پسرها به کلبه ی پدر رفتند و با یکدیگر شام خورند.
پس از اینکه شام تمام شد ،
پدر از همه ی شان خواست که با دقت به حرف هایش گوش کنند.
او گفت : ” پسران من ، من امشب از شما دعوت کرده ام تا برایتان وصیتی کنم که پس از مرگم بدان عمل کنید و همه ی تان باید این قول را به من بدهید که به دقت به این وصیت گوش کنیدو به آن عمل کنید.” .
همه ی فرزندان از شنیدن این حرف های پدر غمگین شدند و به او قول دادند که به وصیت او عمل کنند.
کشاورز به هر کدام از این پنج برادر یک تکه چوب داد و از آن ها خواست که آن را بشکنند.
هر کدام از این برادران به راحتی چوب را شکستند .
کشاورز سپس دو تکه چوب به آن ها داد و گفت که آن را بشکنند. برادرها با کمی زور بیشتر چوب ها را شکستند.
پس از آن کشاورز یک دسته ی پنج تایی چوب به آنها داد و از همه ی شان خواست که آن چوب ها را بشکنند.
هر کدام از برادرها به هر ترفندی که بلد بود ،
سعی کرد تا دسته ی چوب ها را بشکند اما موفق نشدند و پس از مدتی هر کدامشان خسته شدند و چوب را زمین گذاشتند.
آنگاه کشاورز با لبخندی که بر لب داشت به آن ها گفت : ” فرزندان من ، هر کدام از شما یک تکه از این چوب هستید.
اگر کنار هم باشید و متحد باشید و هوای همدیگر را داشته باشید ،
آنگاه هیچ کس نمی تواند شما را از پای در آورد.
ولی اگر متحد نباشید و هر کدامتان ساز خودش را بزند ،
آنگاه خواهید دید که هر کسی می تواند شما را از پای در آورد. پسران من ،
این وصیت من بود. از این پس در کنار هم باشید و اختلافات را کنار بگذارید و متحد باشید.”
برادرها هر کدام به چشمان همدیگر خیره شدند و سرهایشان را پایین انداختند و از پدرشان بابت همه ی اختلافاتشان عذرخواهی کردند و به زندگی متحدانه ی خود با یکدیگر ادامه دادند.
دوست دارید نویسنده شوید ؟
کپسول جامع نویسندگی پیشنهاد ماست
صفر تا صد نویسندگی ۲۳ جلسه آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.