داستان کوه
داستان کوه
روزی پدری ،
پسرش را به کوه برد تا او را با یک درس زندگی آشنا کند.
پسر نخستین بار بود که به کوه می آمد و با کوه آشنا نبود.
هنگامی که این دو از کوه بالا می رفتند ،
پسر خسته شد و فریاد زد : ” من نمی توانم”
و ناگهان صدایی شنید : ” من نمی توانم” . او تعجب کرد و پرسید : ” تو کی هستی ؟ ”
و صدایی دیگر آمد که ” تو کی هستی؟”
پسر شگفت زده شد و نمی دانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
با خود گفت یکبار دیگر فریاد میزنم و صدا را مسخره می کنم ،
ببینم آیا باز این صدا جوابم را میدهد؟
فریاد زد : ” تو خیلی بی عرضه ای.” .
و دوباره آن صدا گفت : ” تو خیلی بی عرضه ای”
پسر تعجب کرد و از پدر خود پرسید : ” پدر این صدای کیست؟ ”
و پدر با صدای بلند فریاد زد:” این صدای من است ”
و باز همان صدا پاسخ داد : ” این صدای من است. ” .
پسر گیج شده بود و پدرش یکبار دیگر فریاد زد و گفت : ” من یک قهرمانم و هیچ گاه خسته نمی شوم.”
و باز همان صدا آمد که :” من یک قهرمانم و هیچگاه خسته نمی شوم. “.
پسر از پدرش پرسید :” پدر این صدای کیست؟ “.
پدر به او گفت : ” پسرم این صدای کوه است.
هنگامی که تو در کوه فریاد میزنی ،
صدای خودت را می شنوی.
مردم عادی به آن می گویند ” پژواک ” ولی من می خواهم آن را ” صدای درون” بنامم.”
پسر پرسید : ” صدای درون چیست ؟ ”
و پدر به او گفت : ” صدای درون آن کلمه هایی است که در درون ذهن تو ،
قلب تو و توسط اندیشه ها و احساسات تو شکل می گیرند. ” .
پسر پرسید ” صدای درون به چه دردی می خورد؟ ”
و پدر دستی روی شانه های پسرش گذاشت و گفت : ” ببین پسرم وقتی ما از دنیا عشق و مهربانی بیشتر می خواهیم ،
باید ابتدا خودمان عاشق تر باشیم.
وقتی خودمان عاشق تر باشیم ،
آنگاه می توانیم پژواک صدای خود را در دنیا بشنویم .
اگر می خواهی به ثروت برسی و اگر می خواهی در هر جای زندگیت یک موفقیت بزرگ کسب کنی ،
باید بخشنده باشی و باید شایستگی های خودت را افزایش دهی تا آنگاه جهان هم به تو ارزش و اعتبار ببخشد.
فرزند گلم ، جهان و موفقیت در جهان ، یک تصادف نیست. جهان و هر آنچه در اوست ، بازتاب صدای درون ماست.” .
دوست دارید نویسنده شوید ؟
کپسول جامع نویسندگی پیشنهاد ماست
صفر تا صد نویسندگی ۲۳ جلسه آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.