داستان تقلید کورکورانه
داستان تقلید کورکورانه
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
روزی قدیسی شاگردانش را دعوت نمود تا که در یک سفر تفریحی همراه او باشند.
او در این سفر قصد داشت که به شاگردانش درس هایی از زندگی ، طبیعت و راز موفقیت را بیاموزد.
سفر آغاز شد و پس از طی کردن چند کیلومتر ،
قدیس دم برکه ای ایستاد و دهانش را در آب برد و چندین ماهی را با دهان خود بلعید.
شاگردان این قدیس نیز به تقلید از استادشان دهان خود را در آب فرو بردند و چندین ماهی را بلعیدند.
پس از چند دقیقه قدیس و شاگردانش دوباره به طی کردن مسیر ادامه دادند و غروب ،
در دل جنگلی بزرگ و سرسبز و در کنار آبشاری برای صرف غذا توقف کردند.
قدیس به محض آنکه به آبشار رسیدند ،
خم شد و تمام ماهی هایی که از آن برکه در دهان خود گذاشته بود را در آبشار ریخت.
شاگردان قدیس که از این کار قدیس تعجب کرده بودند ،
دست در دهان خود کردند و سعی کردند که ماهی هایی که به اشتباه قورت داده بودند را بالا بیاورند و همان کار قدیس را تکرار کنند.
چند نفری از آنها توانستند چند ماهی مرده از دهان خود خارج کنند و باقی حتی موفق به این کار هم نشدند.
قدیس که این منظره را تماشا می کرد ،
لبخندی زد و آنگاه به شاگردانش گفت که : ” چرا وقتی به دلیل کاری آگاه نیستید ،
آن را کور کورانه انجام میدهید؟ ” .
او سپس به آنها درس زندگی آموخت و گفت : ” در زندگی همیشه به دنبال دلیل باشید.
سعی کنید در هر نقطه ای از زندگی به کاری که می کنید ،
آگاهی کامل داشته باشید و به هیچ وجه از کاری تقلید کورکورانه نکنید.
این تنها راه رسیدن به موفقیت است.”.
دوست دارید نویسنده شوید ؟
کپسول جامع نویسندگی پیشنهاد ماست
صفر تا صد نویسندگی ۲۳ جلسه آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.