ما قصد داریم در این مقاله دفتر زندگانی ” خالد حسینی ” ، نویسنده ی افغان و خالق کتاب” بادبادک باز” را ورق بزنیم.
تاریخ نویسندگی ، فراز و نشیب های فراوانی را پشت سر گذاشته است.
در پس هر فراز و فرود این دشت ، نام هایی نهفته است که هر کدام برگی از هویت و شناسنامه ی نویسندگی در سر تا سر جهان را رقم زنده اند.
مطالعه ی تاریخ زندگانی آنان و سیری در احوالات و آثار آنها ، نمایی هر چند کوتاه و گذرا ، اما عمیق و قابل تامل به ما هدیه می کند.
در دل هر یک از کلمات آنان ، گنجینه ای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان ، رازهایی برای نویسندگان.
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این همصحبتی ها خوشه ای چند پی توشه ی نویسندگی خود برداریم.
در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” خالد حسینی ” ، نویسنده ی افغان و خالق کتاب” بادبادک باز” را ورق میزنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند.
زندگی نامه
خالد حسـینی، در ۱٣ اسـفند ۱٣۴۴ خورشیدی در شهر کابل چشم به جهان گشود.پدر و ماد وی اهل هرات بودند و او در آنجا بزرگ شد.
پدرش بهعنوان دیپلمات در وزارت امور خارجه افغانستان مشغول بود، و مادرش آموزگار زبان فارسی دری و تاریخ در یکی از دبیرستانهای بزرگ کابل بود.
در سال ۱٣۵۵ خورشیدی ، زمانی که پدر خالد حسینی از جانب وزارت امور خارجه افغانستان به فرانسه ماموریت گرفت، او همراه با خانواده به پاریس سفر کرد.
بهدنبال کودتای خونین کمونیستی در افغانستان و حمله ارتش سرخ شوروی به این کشور، پدر خالد حسینی، در سال ۱۹۸۰ میلادی از سفارت افغانستان عزل گشت.
بنابراین، خانواده حسینی به ایالات متحده آمریکا پناهنده سیاسی شدند و در سن خوزه که سومین شهر بزرگ ایالت کالیفرنیا است ، ساکن شدند.
او در سال ۱۹٨۴ میلادی، از دبیرستان فارغالتحصیل شد و سپس در دانشگاه “سانتا کلارا” ثبت نام کرد. او در سال ۱۹٨٨ میلادی، مدرک لیسانس خود را در رشتۀ زیستشناسی از آنجا دریافت نمود.
سال بعد، وارد دانشگاه پزشکی شهر سن دیگو در کالیفرنیا شد، جایی که او، در سال ۱۹۹٣ میلادی، به دریافت مدرک پزشکی از آن دانشگاه نائل گشت.
بین سالهای ۱۹۹۶ و ٢٠٠۴ میلادی، دورۀ کارآموزی خود را در رشته پزشکی داخلی در بیمارستان “Cedars-Sinai “در شهر لس آنجلس گذراند.
خالد حسینی، در ماه مارس ٢٠٠۱ میلادی، زمانی که هنوز دورۀ کارآموزی را میگذراند، شروع به نوشتن اولین رمان خود، با عنوان “بادبادک باز” کرد.
این رمان که در سال ۲۰۰۳ میلادی به چاپ رسید، رکورد یکی از پرفروشترین کتابهای جهان را از آن خود کرد.
چنان که به عنوان سومین اثر پرفروش همان سال معرفی شد و در ۴٨ کشور جهان منتشر شد.
بدین ترتیب موفقیت بزرگی را برای ادبیات افغانستان در صحنه بینالمللی رقم زد.
در سال ٢٠٠۶ میلادی، حســینی، از ســوی آژانس پناهندگان ســازمان ملل به عنوان متحد سفیر حسن نیت معرفی شد.
او با همکاری این آژانس سفری به داخل افغانستان کرد. این سفر ایدۀ ایجاد یک نهاد کمکرسانی به افغانها را در ذهن وی رقم زد.
از این رو، در سال ٢٠٠٧ میلادی، برای ارائه کمکهای انساندوستانه در افغانستان “بنیاد خالد حسینی” را تاسیس نمود.
در همان سال، رمان دوم خالد حسینی،با عنوان “هزار خورشید پر زرق و برق” یا “هزار خورشید تابان” چاپ شد. در حال حاضر، این رمان در ۴٠ کشور به چاپ رسید.
خالد حسینی ازدواج کرده و دارای دو فرزند (یک پسر و یک دختر با نامهای حارث و فرح) است او اکنون با خانوادۀ خود در شمال کالیفرنیا زندگی میکند.
بادبادک باز اولین رمان خالد حسینی بهزبان انگلیسی است، اگرچه او میگوید که در گذشته داستانهایی بهفارسی، زبان مادریاش، نیز قلم زده است.
بنمایههای این اثر پیرامون زندگی امیر و پدرش بهعنوان دو مهاجر در آمریکا و نیز تنشهای قومی میان پشتونها و هزارهها می گردد.
این اثر با صدای خود نویسنده بهصورت صوتی نیز منتشر شده است. همچنان در دسامبر سال ۲۰۰۷ فیلمی بههمین نام با اقتباس از این داستان بر پرده نقره ای رفت.
رمان بادبادک باز، تاکنون به چندین زبان دنیا، از جمله فارسی، ترجمه شده و ٨ میلیون نسخه از آن در بیش از سی کشور به فروش رفته است.
دومین اثر نامدار خالد حسینی، هزار خورشید تابان است که دستکم برای سومین هفته متوالی بهعنوان پرفروشترین کتاب ادبیات داستانی در آمریکای شمالی بوده است.
خالد حسینی در گفتگویی با رسانهها در خصوص رمان جدیدش گفته بود که اسم داستانش را از شعری از صائب تبریزی (شاعر قرن ۱٧ میلادی) برگرفته است.
آثار

- بادبادک باز
- هزاران خورشید آرزو
مروری بر آثار و اندیشه ها
پیش از آنکه مروری بر اندیشه های خالد حسینی داشته باشم ، دوست دارم خاطره ای از نخستین روزهای ورود این کتاب به ایران برایتان بگویم و حس و حالی که در آن روزها برایم رخ داده بود.
در یکی از روزهای سرد زندگی ام ، به مانند همیشه ، سری به کتابفروشی شهرمان ، که چند محله آنطرف تر بود ، زدم و بنا بر عهدی که از دوران نوجوانی با خود داشتم که هر ماه یک یا دو رمان بخوانم ، قصد به خرید کتاب رمانی کردم.
کتاب ها را ورق می زدم و آن چه که دلم می خواست را نمی یافتم. نمی دانستم دقیقا چه چیزی و چه موضوعی می تواند مرا جذب کند.
خصوصا آن روزها مشغول نوشتن کتاب شکست قانون نیز بودم و هر کتابی می توانست روی افکار من بسیار تاثیرگذار باشد.
به هر طریق پس از چندی جست و جو ، به گمانم یکی از مسئولین فروش آن کتابفروشی حیرانی مرا دید و با حالتی از خجالت و شرم به من نزدیک شد و گفت : ” قربان می توانم کمکتان کنم ؟ “
من از این سوال او گویی شگفت زده شده باشم ، گفتم که : ” به من یک رمان معرفی کنید . “
چندین کتاب معرفی کرد و من دست روی هر کتابی که می گذاشت ، داستانش را برایش می گفتم و آن بنده خدا هم بعد از چند دقیقه فهمید که با بد کتابخوانی در افتاده است.
از این رو کمی صدایش به مهربانی میل کرد و گفت : ” من برایتان کتابی دارم که نمی دانم خوشتان بیاید ولی باید بگویم که یکی از جدیدترین کتاب هایی است که آمده و از قضا یکی از بهترین هایی که تا بحال در عمرم خوانده ام. “
این گفته ی او مرا وسوسه کرد سری به کتاب بزنم ، چند قفسه آنطرف تر دنبال کتاب می گشت که ناگهان گفت : ” می شود یک سوالی بپرسم؟” . گفتم : ” بفرمایید “.
گفت : ” راستش را بخواهید ، نویسنده ی کتاب افغان است ، مشکلی که ندارید ؟” . گفتم : ” نه ، مهم این است که نویسنده است. چطور؟ ” .
فروشنده کمی مکث کرد و سپس گفت : ” آخر این روزها هر کسی که این کتاب را در دست می گیرد و می فهمد نویسنده اش افغانی است ، کتاب را پس میدهد و می گوید ، افغانی هم شد نویسنده؟ ” .
این مسئله تاثیر عمیقی روی من گذاشت و دلیل موجهی شد برای اینکه حتما کتاب را تهیه کنم. نام کتاب را که دیدم برق از چشمانم پرید : ” بادبادک باز ” .
گفتم من این کتاب را می خواهم و آن را خواندم و وقتی تمامش کردم برای روزها هر گاه به فکر این کتاب و شخصیت های این کتاب می افتادم ، اشک از چشمانم سرازیر می شد.
و افسوس می خوردم که ای کاش همه ی آنان که بخاطر افغانی بودن نویسنده این کتاب را نخریده اند ، این دید نازیبا را کنار بگذارند و این کتاب را یکبار هم که شده از روی اکراه هم که شده بخوانند.
از آن روز تا به حالا نام خالد حسینی در ذهن من جاویدان است. خالد حسینی نویسنده ای است که مرزها را جابجا می کند.
مرزهای تفکر پوسیده را در هم می شکند و هر چه که در ذهن شماست را به چالش می کشد تا شما دنیایی جدید را از نگاه یک نویسنده تماشا کنید.
اگر بخواهیم شاکله ی نوشته های خالد حسینی را بیان کنیم باید بگوییم که او ابتد به امر تفکر را نشانه می رود ، آنچه که در ذهن اوست ، قرار دادن محرکه ی تفکر در ذهن خوانندگان است.
از سوی دیگر او قصد دارد که با ایجاد این محرکه به زندگی انسان هایی بپردازد که سالهاست در دام بد اندیشی های موجود در دنیا اسیرند.
این نویسنده ی عزیز افغان ، تمام سعی خود را بر آن گذاشته است که به رسوم ، عقاید و باورهای غلط زمانه و جغرافیای خود بپردازد و آن ها را بوته ی نقد بکشاند.
اما در یک مقیاس وسیع تر ، چیزی که مد نظر او بوده است و بسیار هم در من تاثیر گذاشته است ، از بین بردن تمامی مرزهای ذهنی نسبت به مقوله ی نژاد پرستی ، نسبت به مقوله ی برتر پنداری انسان و سایر مسائلی از این دست است.
اگر می خواهید تجربه ی متفاوتی از تفکر ، آن هم در قالب مسائل متنوعی چون مسائل اجتماعی ، مسائل فرهنگی ، مسائل نژادپرستانه و اعتقادی داشته باشید ، می توانید از بادبادک باز به عنوان یک عامل تاثیر گذار و یک انتخاب هوشمندانه بهره بگیرید.
در ادامه بخش هایی از کتاب بادبادک باز را با هم مطالعه می کنیم :
- گفت: خیلی میترسم. گفتم: چرا؟ گفت: چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. اینجور خوشحالی ترسناک است.
پرسیدم آخر چرا و او جواب داد: وقتی آدم اینجور خوشحال باشد،سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد. - بابا گفت: “فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.”
اگر مردی را بکشی، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی.
وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی. می فهمی؟ - نباید آدم های بد را آزار داد. چون آن ها راه بهتری را نمی شناسند و چون که آدم های بد هم گاهی خوب می شوند.
نویسنده : محمدرضا تیموری
عشق و علاقه به رشد و موفقیت و رسیدن به سطح والای لیاقت ها را مهمترین اصل در رسیدن به خواسته ها می دانم
مطلب خوبی بود
درود بر شما خانم سقایی
سپاس از ارسال دیدگاهتان