مروری بر زندگینامه کریستوفر مارلو ، به همراه لیست آثار و شرحی بر افکار و اندیشه هایش

کریستوفر مارلو تاریخ نویسندگی ، فراز و نشیب های فراوانی را پشت سر گذاشته است.
کریستوفر مارلو در پس هر فراز و فرود این دشت ، نام هایی نهفته است که هر کدام برگی از هویت و شناسنامه ی نویسندگی در سر تا سر جهان را رقم زنده اند.
مطالعه ی تاریخ زندگانی آنان و سیری در احوالات و آثار آنها ، نمایی هر چند کوتاه و گذرا ، اما عمیق و قابل تامل به ما هدیه می کند.
در دل هر یک از کلمات آنان ، گنجینه ای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان ، رازهایی برای نویسندگان.
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این همصحبتی ها خوشه ای چند پی توشه ی نویسندگی خود برداریم.
در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” کریستوفر مارلو ” ، نویسنده ی انگلیسی و خالق نمایشنامه” دکتر فاستوس ” را ورق میزنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند.
زندگینامه کریستوفر مارلو
کریستوفر مارلو شاعر درام نویس انگلیسی در سال 1564 در کانتربوری به دنیا آمد.
کریستوفر مارلو پس از آن که تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود به اتمام رسانید در دانشگاه کمبریج به تحصیل علوم دینی پرداخت تا در سلک روحانیون قرار گیرد؛ اما مطالعه در علوم طبیعی او را از خدمت در کلیسا منصرف کرده و استعدادش را به نگارش نمایشنامه معطوف ساخت.
حرفه ی پدرش کفاشی بود.
کریستوفر مارلو که شاعر و درام نویس مطرح در ادبیات است در سالهای سلطنت الیزابت اول (1605 تا 1558) می زیست.
سالهای سلطنت الیزابت با شکوفایی بی نظیر ادبیات همراه گردیده بود.
حمایت او از شاعران و نویسندگانی هم چون ویلیام شکسپیر، سرفیلیپ سیدنی، ادموند اسپنسر و کریستوفر مارلو باعث شد که سالهای حکومتش را عصر طلایی بخوانند.
در سال 1578 و در زمان او بود که ساختمان معروف گلوب تئاتر (Globe Theatre) افتتاح شد.
معروف است که در زمان سلطنت او حداقل1320 نمایشنامه روی صحنه رفت، برخی نیز این تعداد را بیش از 2000 نمایشنامه برشمرده اند.
به هر حال در آن زمان مردم جامعه از هر قشری و با هر میزان تحصیلاتی جواز تماشای نمایش هایی را پیدا می کردند که در آن مردان فقیر لباس اغنیا و شاهان را می پوشیدند و نقش آنها را بازی می کردند.
در زمان الیزابت بود که مردم انگلستان به خودباوری رسیدند؛ از نظر دینی از پاپ کاتولیک جدا شدند، از نظر حقوقی کاملا خودکفا گردیدند و در برابر جنگ های خارجی مقاومت کرده و پیروزی دست یافتند.
کریستوفر مارلو در سال های 1585 و 1587 از دانشگاه کمبریج فارغ التحصیل گشت و با وجود اینکه در آن زمان عرف این بود که تحصیل کردگانی چون او در حوزه ی دین و کلیسا مشغول به کار شوند اما او به کار کردن در صومعه علاقه ای نشان نداد.
از همان آغاز به اتهام اینکه به کاتولیسیسم گرویده تنبیه گشت اما با میانجیگری دستگاه حکومت این اتهام از گردنش برداشته شد.
(در سالهای پایانی قرن 16 میلادی کاتولیسیسم ممنوع اعلام می شد و پروتستانتیسم رواج پیدا کرده بود).
کریستوفر مارلو همگام با دیگر نویسندگان و نمایشنامه نویسان دوران رنسانس در آثارش ناهمنوایی (Non-conformity) که مشخصه ی این دوران است را به خوبی بروز می دهد و آثار او پیچیدگی های زمان را به زیبایی به تصویر می کشد. شخصیت های آثار او به آنچه که جامعه و شرایط به آنها تحمیل می کند ارضی نمیشوند و در این جهت جاه طلبی و اهداف بی انتهای مردان رنسانس را به نشان می دهند.
برای درک بهتر این مهم می توان به ابتدای نمایشنامه ی دکتر فاستوس و اشاره نویسنده به داستان اسطوره ای یونانی ایکاروس (Icarus) و ددالوس (Daedalus) پرداخت.
مارلو با تلمیحی که استفاده کرده است فرجام شخصیت خود را از همان آغاز نشان می دهد.
در این داستان اسطوره ای ددالوس برای خودش و فرزندش ایکاروس از وصل کردن بال پرندگان به وسیله ی موم بالی برای پرواز درست میکند.
وی فرزندش را از اوج گرفتن و نزدیک شدن به خورشید می ترساند چرا که در این صورت بالهایش از گرمای خورشید آب می شود و سقوط و غرق شدن در دریا را نتیجه میشود. اما ایکاروس به اخطار پدر گوش فرا نمی دهد و موجبات مرگ خود را فراهم می آورد.
دکتر فاستوس نیز هم چون ایکاروس در برابر جامعه و دین تحریف شده ی مسیحیت آن زمان ایستادگی کرده و به دلیل همین ناهمنوایی طرد می شود.مرگ نابهنگام مارلو در سن 29 سالگی ضربه ی محکمی به بدنه ی ادبیات وارد ساخت.
برخی می گویند اگر او زنده می ماند شاید این روزها نام او بالاتر از نام شکسپیر قرار می گرفت چرا که او با وجود آثارش در نمایشنامه نویسی تغییری اساسی ایجاد کرد.
او با وجود حمایتِ سلطنت در آثار خود در برابر قدرت ایستادگی می تافت و با زبان انتقادین خود در برابر هرگونه محدودیت و سرکوبی اهل قدرت سرپیچی میکرد. و در اول ژوئن 1593 در شهر دپتفورد کشته شد.
آثار کریستوفر مارلو
نمایشنامهها
- دیدو، شهبانو کارتاژ
- تامبرلین جلد یک
- تامبرلین جلد دو
- یهودی مالت
- دکتر فاستوس
- ادوارد دوم
- کشتار پاریس
شعر کریستوفر مارلو
- ترجمه کتاب شعر فارسالیا از لوکانوس
- ترجمه مرثیههای اووید
- قهرمان و لئاندر
مروری بر آثار و اندیشه ها کریستوفر مارلو
ادبیات ، تجلی احوالات یک جامعه از نگاه یک نویسندده است.این جمله ای است که احوالات کریستوفر مارلو و نوشته هایش را به شفافیت هر چه تمام تر را نشان میدهد.
کریستوفر مارلو نیز به سان بسیاری از هم کیشان خود در حوزه ی نویسندگی ، از جامعه و احوالات اجتماعی مردم خود بسیار نوشته است ، اما رویکرد او به این امر ، بسیار متفاوت با تمامی همدوره های خویش بوده است.
کریستوفر مارلو ، نویسنده ای آشفته ، شورشی و بسیار دم دمی مزاجی بوده است که نوشته هایش در هر زمان یک وجهه ی خاص دارد و در هر برهه ی زمانی دچار تغییرات بسیار گردیده است اما از سوی دیگر این امر هیچگاه نمی تواند بعد ادبی آثار او و همچنین کشش بسیار بالای آثار او به لحاظ را انکار کند.
او نمایشنامه نویسی قهار بود اما به سبب زندگی خاص و ویژگی های اخلاقی بسیار گوناگون همیشه در لایه ای از مرموز بودن زیست و این امر حتی در نوشته های او نیز قابل رویت است.
مارلو را می توان از جمله نویسندگانی به شمار اورد که زندگی خود را تباه کرد و از سوی جامعه ی خویش نادیده گرفته شد.
مقدمه ی دکتر لطفعلی صورتگر را بر کتاب دکتر فاستوس از کریستوفر مارلو را با هم مطالعه می کنیم :
سرگذشت فاستوس سرگذشت یک شخص نیست. فاستوس یک تاریخ است. این تاریخ را شاعر از ابتدا تا انتها از همان آغاز در جایی که گذشته و آینده در زبان بهم می رسند، دیده و گزارش کرده است.
افسانه فاستوس را مارلو جعل نکرده است. قصّه او بخصوص در آلمان شایع بود. فاستوس داستانی کیست؟
او دانشمندی بزرگ از اهالی ورتمبرگ آلمان است. او سرآمد همه پارسایان و دانایان زمان خود است اما وقتی در دانش به کمال می رسد انقلابی در وجود او پدید می آید که همه دانش ها را بیهوده می یابد. حتی فلسفه در نظرش تاریک و کریه جلوه می کند. او دیگر از علم بیزار است و اراده اش میل به قدرت دارد.
او قدرت را می جوید و به این جهت درصدد بر می آید که به جادوگری رو کند تا با آن بتواند جهان را مسخر خود سازد.
پیداست که وقتی از علوم قطع علاقه می کند نظرش به علوم قرون وسطی است و بر طبق رأی قرون وسطائیان، علم که مطابق با واقع است، برای تصرّف در جهان بوجود نیامده و حقیقت آن قدرت تسخیر و تصرف نیست.
او به جادوگری رو می کند تا با آن قدرت تصرّف بدست آورد. فاستوس بخود می گوید «فرمان کشور مداران تنها در قلمرو خودشان اطاعت می شود ولی بر باد وزان تسلطی ندارند . . . اما قلمرو آنکه در سحر و افسون هنرمند است تا هرکجا طائر فکر آدمی پرواز کند، منبسط و ساحر توانا خداوندی بسیار نیرومند است پس تو ای فاستوس از این پس همه توانایی خویش را در بدست آوردن فنّ خداوندی مصروف ساز» .
او به دنبال دو ساحر و استاد جادوگری می فرستد اما می اندیشد که مبادا راهی که آغاز می کند گمراهی باشد.
در دقایقی که فاستوس در انتظار دو استاد سحر بسر می برد، دو فرشته، یکی خوب و دیگری بد نزد او می آیند. فرشته خوب او را از سودای ساحری منع می کند و فرشته بد او را به این کار می خواند اما سودای سحر و قدرت بر او غالب شده است.
والاس و کرنلیوس که فاستوس را به ساحری خوانده اند با او ملاقات می کنند و هریک جلوه ای از قدرت را به او نشان می دهند. کرنلیوس می گوید:
«ارواح به او گفته اند که می توانند آب دریاها را بخشکانند و گنجینه هایی که در عمق دریاها در کشتیهای شکسته مدفون است بیرون بیاورند».
سپس از فاستوس می پرسد که اکنون ما سه نفر از این ارواح چه بخواهیم؟ فاستوس درخواست می کند که علم ساحری را به او بیاموزند تا آنها را بکار بندد. در این حیض و بیض شاگردان فاستوس از راه می رسند و از دگرگونی احوال استاد خود متعجب می شوند اما استاد راه ساحری را پیش گرفته و صحبت شیاطین را برگزیده است.
او با اوراد و اذکاری که می خواند و اشکالی که رسم می کند مفیستوفلس، پیشکار ابلیس را احضار می کند.
مفیستوفلس با منظری زشت ظاهر می شود اما فاستوس به او دستور می دهد که با منظر نیکو و جامه روحانیت نزد او بیاید و مفتسیو چنین می کند و می پرسد که فاستوس چه می خواهد که برای او انجام دهد.
فاستوس از او می خواهد که پیوسته ملازمش باشد و هرچه می خواهد، حتی اگر خارج کردن ماه از مدار خود و فرو بردن کل زمین در غرقاب باشد، اطاعت کند. مفیستوفلس می گوید که او بنده ابلیس است و باید از او اجازه بگیرد و اجازه می گیرد و ابلیس به او اجازه می دهد که در خدمت فاستوس باشد.
مفیستوفلس به دکتر فاستوس گزارش می دهد که او دچار لعنت ابدی است و همواره و پیوسته در دوزخ بسر می برد و هرجا برود دوزخ با اوست و او با دوزخ است. فاستوس که این سخنان را می شنود بر غرورش افزوده می شود که چگونه از همه آنچه ابلیس و دستیارانش می توانسته اند داشته باشند چشم پوشیده و به چشم حقارت می نگرد و به خود می گوید:
«اگر من به عدد ستارگان آسمان جان داشتم همه را به این مفیستوفلس تسلیم می کردم . . . به کمک او من پادشاه همه کشورهای جهان خواهم شد و بروی آسمان پلی معلّق خواهم ساخت که از روی آن از اقیانوس بگذرم. من آن کوهی که آفریقا را از اروپا جدا می کند، برخواهم داشت . . . حالا که هرچه خواستم بدست آوردم بروم فکر کنم که به مدد علم سحر چه کارهای بزرگ می توان انجام داد . . . » .
با اینهمه اندیشه خریدن لعنت ابدی او را آرام نمی گذارد گویی کسی در گوش او می خواند که از سحر بگذر و به خداوند بازگرد اما دوباره به سودای قدرت باز می گردد و توجیه می کند که خداوند ترا دوست نمی دارد و تو باید ابلیس را بپرستی و برای او معبد بسازی.
وقتی دکتر فاستوس با فرشتگان خوبی و بدی مشغول صحبت است مفیستوفلس وارد می شود و پیشنهاد می کند فاستوس روحش را به او بفروشد و به او می گوید برای اینکه ابلیس مطمئن شود باید با خون خود پیمان را امضاء کند.
فاستوس بازوی خود را با کارد مجروح می کند اما خونش لخته می شود گویی هنوز وجود او دستخوش دوگانگی است اما مفیستوفلس آتش می آورد و خون لخته را جاری می سازد تا فاستوس بتواند با آن بنویسد که روحم را به ابلیس تسلیم می کنم و او این را می نویسد و امضاء می کند اما وقتی به بازوی خود نگاه می کند می بیند روی آن نوشته شده است: «ای آدمی بگریز» .
نویسنده : محمدرضا تیموری
عشق و علاقه به رشد و موفقیت و رسیدن به سطح والای لیاقت ها را مهمترین اصل در رسیدن به خواسته ها می دانم
امتیاز بدی، من انرژی می گیرم.شاد باشید و پرانرژی دوست عزیز
دیدگاهتان را بنویسید