زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس تاریخ نویسندگی ، فراز و نشیب های فراوانی را پشت سر گذاشته است .
زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس در پس هر فراز و فرود این دشت ، نام هایی نهفته است که هر کدام برگی از هویت و شناسنامه ی نویسندگی در سر تا سر جهان را رقم زنده اند .
مطالعه ی تاریخ زندگانی آنان و سیری در احوالات و آثار آنها ، نمایی هر چند کوتاه و گذرا ، اما عمیق و قابل تامل به ما هدیه می کند .
در دل هر یک از کلمات آنان ، گنجینه ای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان ، رازهایی برای نویسندگان .
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این هم صحبتی ها خوشه ای چند پی توشه ی نویسندگی خود برداریم .
در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” نیکوس کازانتزاکیس ” ،نویسنده یونانی و خالق اثر جاودانه “زوربای یونانی” را ورق می زنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند .
زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس ، نویسنده ی شهیر ، روزنامه نگار توانا و یکی از بزرگترین متفکران و اندیشمندان یونان ، در ۱۸ نوامبر سال ۱۸۸۳ در هراکلیون جزیره ی کرت دیده به جهان گشود .
درست از زمانی که او به دنیا آمد و دوران کودکی اش را در جزیره کرت سپری می کرد ، جنگی میان عثمانی ها و یونانی ها در دور تا دور جزیره ی کرت در جریان بود که بر روی زندگی نیکوس بسیار تاثیر گذاشت .
او بسیاری از مناظر داستانی خود را با الهام از صحنه هایی که گاه گاه در شهر و محل زندگی اش نسبت به جنگ دیده بود ، به رشته ی تحریر در آورده است. وی حتی به صراحت تمام در کتاب ” آزادی یا مرگ ” می نویسد که :
” شاید این قسمت من بود که در بحرانی ترین لحظه های تاریخ جزیره ی کرت به دنیا آمدم. در حالی که کرت برای آزادی می جنگید و آنجا بود که فهمیدم ، دنیا مالک خیری است عزیز تر از مفهوم زندگی من و آن آزادی است . ” .
پدر نیکوس ، از فرماندهان بزرگ و از قوی دلان جنگ با عثمانی ها بود. این شخصیت ، یعنی پدر او نیز در رمان مرگ و آزادی در آنجا که نیکوس ، پهلوان میکالیس را تصویر می کند ، بسیار عیان و نمایان است و بسیاری از منتقدین ادبی بر این باورند که این شخصیت از روی شخصیت پدر نیکوس الهام گرفته و در داستان ورود پیدا کرده است .
دوران کودکی نیکوس ، دورانی پر از هیجان برای او بود. در واقع علاوه بر اینکه نیکوس فضای جنگ را پشت سر می گذاشت ، در شهر محل زندگی او ، یک فضای چند گانه ی فرهنگی نیز حصور داشت. درد واقع او در جزیره ای زندگی می کرد که افراد مختلفی با آیین های مختلف فرهنگی و مذهبی در آن زندگی می کردند و این بر روی زندگی نیکوس بسیار تاثیر گذاشته است .
بسیاری از کسانی که بر روی زندگی نیکوس کار کرده اند و درباب او مقالات تحلیلی نوشته اند ، به این نکته اشاره کرده اند که : ” به جد ، اگر بخواهیم ریشه یابی شخصیت نیکوس را بعنوان یک انسان تاثیر گذار در دنیا بررسی کنیم ، بی شک باید به کودکی او سر بزنیم. کودکی او با تمام ظرافت های فرهنگی که وی تجربه کرده است ، باعث شده است که او همیشه در حال تفحص و پژوهش در باب حقایق و آشنایی با فرهنگ های دیگر باشد . ” .
نیکوس کازانتزاکیس در سال ۱۸۹۷ ، همراه با خانواده اش به جزیره ی ناکسوس می رود. دلیل این مهاجرت ، این طور ذکر شده است که : ” پدر نیکوس یکی از فرماندهان جنگی بوده است و این فرمانده بودن او و از سویی دیگر مسئولیت پدری او برایش فشارهای روانی بسیاری ایجاد کرده بود و او نمی توانست آنطور که باید و شاید از وطن دفاع کند ، چرا که همیشه یک نگرانی بزرگ داشت و آن خانواده اش بودند . ” .
از این رو او خانواده اش را به جزیره ی ناکسوس می فرستد تا با خیالی آسوده تر ، تنها دغدغه ی وطن را داشته باشد و به جنگ با عثمانی ها بپردازد. نیکوس در طی دو سالی که در این جزیره ساکن بود ، به مدرسه ورود پیدا کرد .
نیکوس کازانتزاکیس به یک مدرسه فرانسوی رفت و در آنجا زبانهای ایتالیایی و فرانسوی را آموخت. او همزمان با تحصیل خودش به آیین مسیحیت نیز گروید و با آن آشنایی بسیار پیدا کرد. بسیاری از منتقدین حتی به این امر اشاره دارند که عشق عمیقی که او به حضرت مسیح در تمام طول عمر خویش داشته است ، از آموزه هایی بوده است که در آن دوران ، یعنی دوران تحصیل در مدرسه ی فرانسوی ها به او به ارث رسیده بوده است .
پس از اینکه کرت آزاد شد و ترکها مغلوب شدند. نیکوس به جزیره خود بازگشت و در آنجا در دبیرستان به تحصیل خویش ادامه داد. او پس از اینکه تحصیل در دبیرستان را به اتمام رساند ، به آتن رفت و در آنجا به تحصیل حقوق مشغول شد .
وی با نمره های عالی از رشته ی حقوق که در آتن مشغول به تحصیل آن بود ، فارغ شد و تصمیم گرفت که دو سال از عمرش را در آتن به گشت و گذار مشغول شود .
او در این باب می گوید : “” گشت و گذار در یونان لذتی واقعی و غنایی بزرگ است : خاک یونان چنان با خون و عرق و اشک آمیخته شده و کوههای یونان از بس شاهد تلاش انسانها بوده اند که اندیشیدن به این حقیقت که اینجا روی این ساحلها و کوهها ، سرنوشت بشریت در خطر بوده اند پشتت را می لرزاند” . او سپس تصمیم گرفت که بر خلاف میل پدرش که از او می خواست که به پارلمان یونان برود و از آن طریق به کرت خدمت کند ، راهی فرانسه شد .
فرانسه رفتن او ، دوران جدیدی را برای زندگی او رقم زد و زندگی او را به طور کلی تغییر داد. او وقتی به فرانسه رفت که فرانسه در اوج تحول ادبی خویش بود .
نیکوس کازانتزاکیس در ان بازه ی زمانی خود را غرق در دریای ادبیات دید و تا می توانست از ادبیات فرانسه بهره برد. او هر کتابی که به دستش می رسید ، می خواند. کتاب های هوگو را همه را خوانده بود و از آن ها بسیار بسیار آموخته بود. این کتاب خوانی او و میل به یادگیری ، او را به کلاسهای هانری برگسون فیلسوف نامدار وقت کشاند تا که به راز دنیا و نیروی حیات پی ببرد .
او در همین بازه ی زمانی با آثار نیچه آشنا شد. نیچه در نیکوس بسیار تاثیر گذاشت. این تاثیر به حدی زیاد بود که تا به پایان عمر نیز از آن تاثیر گرفت و به نوعی از این دام افکار نیچه رهایی نیافت. او سپس با لیاتوس به یونان و شهرهای مختلف آن سفر کرد تا که زیارت گاه های مذهبی یونان را ببیند. او در همین بازه بسیار به مذهب علاقه مند شد و حتی در این سفر حاضر به ۴۰ روز ریاضت کشیدن شد تا که با مسیح ارتباط برقرار کند ، اما چنین اتفاقی نیز در او نیفتاد .
بسیار عجیب بود از مردی که دکترای حقوق داشت و با نیچه آشنا بود ، چنین رفتاری را دیدن. اما نیکوس انسانی بود که غرق در باورها و فرهنگ های جدید بود و برای پیدا کردن معنای زندگی همه ی عمر خود را سپری کرده بود. او در سال ۱۹۱۷ با فردی به نام زوربا به یک معدن ذغال سنگ رفت تا که در آنجا کار کند .
این آشنایی با او کتاب شاهکاری را پدید آورد به نام ” زوربای یونانی که کنون نیز این کتاب در زمره ی برترین کتاب های دنیا است و ما نیز در کمپین صد رمان برتر به آن پرداخته ایم. نیکوس دو سال بعد به پست مدیر کلی رفاه عمومی در آتن ، جواب مثبت گفت و به این پست نائل شد .
وی در این دوره موفق شد که بیش از صد و پنجاه هزار یونانی را که تحت آزارهای کردهای ارمنستان قرار گرفته بودند را به مقدونیه برگرداند. وی پس از اینکه این مهم را به پایان رساند ، از منسبش استعفا داد و باز هم به بدنبال سفرهای خویش رفت تا که معنای زندگی را بیابد .
نیکوس کازانتزاکیس وارد فعالیت های سیاسی شد. بعد از به عشق گرفتار شد و همه ی این ماجراها را که کنار هم بگذارید ، تبدیل به کتابی شد به نام ” مرد بینوای خدا ” که یکی از بهترین کتاب های اوست .
وی در سال ۱۹۵۶ از طرف کانون نویسندگان و ادبیات یونان به آکادمی ادبیات نوبل معرفی شد ، اما در ان سال و تنها با یک رای کمتر جایزه را به آلبر کامو واگذار کرد. وی در اواخر عمر کتابی می نویسد تحت عنوان رنج های یونانی ، که به نقد کلیسای کاتولیک و ارتدکسها می پردازد. این کتاب آنقدر سر و صدا می کند که در لیست کتاب های ممنوعه قرار می گیرد ولی این عمل باعث می شود که این کتاب بیشتر فروش رفته و نیکوس دارای طرفدارانی از سراسر دنیا شود .
اما بعد ، وی به علت سرطان خون ، در ۲۶ اکتبر سال ۱۹۵۷ دیده از دنیا فرو می بندد. هنگامی که جسد او را به یونان می آورند ، کشیش ها او را مرتد اعلام می کنند و نمی گذارند که او خاک شود ، اما در یک اتفاق اعجاب انگیز هزاران نفر از طرفدارهای او در محل دفنش حضور پیدا کرده و او را دفن می کنند. روی قبر او نوشته شده است که : ” نه دیگر آرزویی دارم و نه از هراسی رنج می برم ، من آزادم ” .
آثار نیکوس کازانتزاکیس
داستان
- زوربای یونانی
- مسیح بازمصلوب ( رنج های یونانی )
- آخرین وسوسه مسیح
- آزادی یا مرگ یا کاپیتان میکالیس
- مار و نیلوفر
- سن فرانسیس (۱۹۵۶) (در ایران سرگشته راه حق)
نمایشنامه
- سودوم و گومورا
- بودا
- سپیده میدمد
- کمدی یا نماز وحشت
- اودیسه
فلسفه و عرفان
- سیر و سلوک
- منجیان خدا: ورزههای روحانی
سفرنامه
- گزارش به خاک یونان
- فرشتگان قبرس
- مناظر سحرآمیز یونان
مروری بر آثار
نیکوس جز معدود نویسندگان پر کار و صد البته موفق در زمینه ی نویسندگی است. از آثار داستانی او ، زوربای یونانی شهرت بسیاری دارد و دارای جایگاه ویژه ای در بین مردم جهان و منتقدین ادبی است. این کتاب همچنین بعنوان یکی از کتاب هایی که در لیست صد رمان برتر جهان شناخته شده است ، قرار دارد. اگر دوست دارید که این کتاب را بصورت جامع با یک تحلیل مفصل بخوانید ، می توانید سری به کمپین صد رمان برتر بزنید و در آنجا جامع ترین مقاله ی موجود در باب زوربای یونانی در ایران را مطالعه کنید. در ادامه بخش هایی از زوربای یونانی را با هم مطالعه می کنیم :
- آزادی همین است دیگر! هوسی داشتن، سکههای طلا انباشتن، و سپس ناگهان بر هوس خود چیزهشدن و گنج گردآورده خود را بباددادن. خویشتن را از قید هوسی آزاد کردن و بهبند هوسی شریفتر درآمدن. ولی آیا همین خود شکل دیگری از بردگی نیست؟ خویشتن را بهخاطر یک فکر، بهخاطر ملت خود، بهخاطر خدا فدا کردن؟ یا مگر هر چه مقام مولا بالاتر باشد طناب گردن برده درازتر خواهد بود؟ در آن صورت برده بهتر میتواند دست و پا بزند و در میدان وسیعتر جست و خیز کند بیآنکه متوجه بستهبودن بهطناب بشود، بمیرد. آیا آزادی بههمین میگویند؟
- زوربا هر روز همه چیز را انگار بار اول است که میبیند.
- ما تا وقتی که در خوشبختی بسرمیبریم بزحمت آن را احساس میکنیم؛ و فقط وقتی خوشبختی گذشت و ما بهعقب مینگریم ناگهان – و گاه با تعجب – حس میکنیم که چقدر خوشبخت بودهایم. اما من بر آن ساحل کرتی در خوشبختی بسرمیبردم و خودم هم میدانستم که خوشبختم.
- ما تا پاسی از شب گذشته ساکت در کنار منقل نشستیم. من بار دیگر حس کردم که خوشبختی چه چیز سهلالوصول و کممایهای است و تنها با یک جام شراب، یک بلوط برشته، یک منقل کوچک و زمزمه دریا بدست میآید. برای اینکه بتوان احساس کرد که سعادت همین چیزهاست فقط کافی است یک دل ساده و قانع داشت.
- همه آدمها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون بهعقیده من آن است که آدم جنون نداشته باشد.
- زمانی بود که میگفتم این ترک است و آن بلغاری و این یونانی. من کارهایی برای وطنم کردهام، ارباب، که اگر برایت بگویم موهای سرت سیخ خواهد شد: سر بریدهام، دزدی کردهام، آبادیها را آتش زدهام، به زنها تجاوز کردهام و خانوادهها را از بین بردهام. چرا؟ بهاین بهانه که آنها بلغاری یا ترک بودند. تف بر من! اغلب توی دلم به خودم فحش میدهم و میگویم: برو گم شو، کثافت! مردهشویت ببرد، مردکه احمق! لیکن حالا با خودم میگویم: این یک مرد خوبی است، آن یک آدم رذلی است. دیگر میخواهد بلغاری باشد یا یونانی، برای من فرق نمیکند. خوب است یا بد؟ این تنها چیزی است که من امروز درباره کسی میپرسم. و حتی در حال حاضر که دارم رو به پیری میروم، به نمکی که میخورم قسم، مثل اینکه دیگر کمکم این را هم نمیپرسم. آره، رفیق، آدمها خوب باشند یا بد، دل من بهحال همهشان میسوزد.
- من از تو میخواهم بگویی که ما از کجا میآییم و به کجا میرویم. سالهاست که تو عمر خود را صرف این کتابها جادویی کرده و باید شیره دوسههزار کیلویی کاغذ را کشیده باشی. خوب، چه حاصلی از این کار خود بدست آوردهای؟
- عشق بسی نیرومندتر از مرگ است.
شاید این ها را هم دوست داشته باشید
نویسنده : محمدرضا تیموری
عشق و علاقه به رشد و موفقیت و رسیدن به سطح والای لیاقت ها را مهمترین اصل در رسیدن به خواسته ها می دانم