داستان ایمان به خدا نمونه قصه کودکانه
در داستان ایمان به خدا می خوانیم که : روزی روزگاری ، در یکی از شهرهای هند ، مدرسه ای وجود داشت که شاگردان بسیاری کمی داشت .
در این مدرسه یک معلم بیشتر مشغول تدریس نبود و تمامی بچه ها نیز عاشق این معلم بودند.
داستان ایمان به خدا ، این داستان بخشی از قصه کودکانه است
روزی یکی از شاگردان مدرسه ، از معلم می پرسد :
” آقای معلم ، من دیروز در مسیر بازار به چند سگ وحشی برخوردم و بسیار ترسیدم و راهم را به سمت خانه کج کردم و به بازار نرفتم .
من باید چکار کنم تا هیچ کس به من آسیبی نزند ؟ ” .
معلم رو به شاگردش گفت :
” پسرم ، برای آنکه هیچ کس به تو آسیبی وارد نکند ، باید به خدا ایمان داشته باشی .
هنگامی که به خداوند ایمان داشته باشی ، هیچکس به تو آسیب نخواهد رساند .” .
شاگرد فردای آن روز که به سمت بازار می رفت ، باز هم مقابل آن سگ های وحشی قرار گرفت و با ذکر نام خدا ،
تمام موانع را از سر راه برداشت و هیچ سگی به او آسیب نرساند .
اما درست در همان روز معلم برای سرکشی از یک روستای دور افتاده به یک سفر یک روزه رفته بود .
او در میانه ی راه با یک نهر عمیق روبرو شد .
او به یاد حرفهایی که به شاگردش زده بود ، افتاد .
اما در دلش شک داشت که آیا خداوند می تواند به داد او برسد و به او کمک یا نه ؟
او در آن رود غرق شد . تنها به یک دلیل ، هنگامی که به خداوند ایمان قلبی نداشته باشی ، هیچ پشتیبانی ندارید و اگر به خداوند شک داشته باشید ، با شکست مواجه خواهید شد .
سوالات متداول در خصوص داستان ایمان به خدا
۱- موضوع داستان ایمان به خدا چیست ؟
داستان در خصوص اعتقاد و ایمان قلبی به خداست اینکه تاثیر اعتقاد و ایمان در انجام امور و تاثیری که می تواند در افراد داشته باشد
۲- نتیجه اخلاقی داستان ایمان به خدا چیست ؟
نتیجه اخلاقی داستان ایمان خدا یعنی ، هنگامی که به خداوند ایمان قلبی نداشته باشی ، هیچ پشتیبانی ندارید و اگر به خداوند شک داشته باشید ، با شکست مواجه خواهید شد .
دوست دارید نویسنده شوید ؟
میکرودوره نویسندگی خلاق
صفر تا صد نویسندگی ۱۵ساعت آموزش تخصصی در حوزه نویسندگی
ویدا تیموری
من ویدا تیموری هستم متولد ۱۳۸۹
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.