مروری بر زندگینامه غلامحسین ساعدی ، به همراه لیست آثار و شرحی بر افکار و اندیشه هایش

غلامحسین ساعدی (Gholam-Hossein Sa’edi)، رمان نویس ، نمایشنامهنویس و منتقد ادبی ایرانی و
از مفاخر فرهنگ ایران زمین به تاریخ 24 دی ماه سال 1314 در تبریز دیده به جهان گشود .
اگر بخواهیم ساختمان ادبیات نو گرایانه ی ایران را قائم به چندین ستون برتر بدانیم، غلامحسین ساعدی یکی از استوارترین ستونهای این ساختمان می باشد .
غلامحسین ساعدی در خانوادهای به دنیا آمد که پدرش از کارمندان دولت بود و مادرش نیز از خانه داران .
خود غلامحسین ساعدی در باب خانوادهاش می گوید که :
ما هم مثل همه در خانواده به دنیا آمدیم، اما خانوادهی ما کمی بگی نگی بدحال بود .
او با توجه بهسختیها بسیاری که آن زمان برای زندگی کردن وجود داشت، کودکی بسیار بااستعداد بود و به بازیگوشی و باهوشی بسیار شهره بود.
با این اوصاف، دورهی کودکی او گذشت و او به دبستان وارد شد. پسازاینکه دورهی ابتدایی و تحصیلات پایه را به اتمام رساند، به دبیرستانی ورود کرد که نامش منصور بود .
این دبیرستان منصور برای ساعدی روزگارانی را به همراه داشت که گویی هیچگاه نمیتوانست ازآنجا دل بکند .
او در باب این دبیرستان و خاطرات آن در بسیاری از نوشتهها و مصاحبه های خود حرف زده است و آن را دبیرستانی خطاب کرده است که
نزدیک خانهی شان بود، اما به لحاظ نظم و قدرت سالها با آنها فاصله داشت .
دبیرستان منصور بر اساس پژوهشهایی که ما کردهایم ، یک دبیرستان بسیار قدرتمند بود و ارزش نظم و وظیفهشناسی در آن بسیار حائز اهمیت بود .
ازاینرو هرکدام از دانش آموزان این مدرسه تحت یک آموزش نظام مند، روش زندگی را به شیوهی بسیار استبدادی یاد می گرفتند .
به همین دلیل است که خود ساعدی نیز در باب این دبیرستان اینچنین میگوید که : ” زندگی کردن را انسان یکجایی بالاخره یاد میگیرد . ما هم در دبیرستان منصور یاد گرفتیم .
آنهم به چه سختی. “. همچنین برادر غلامحسین ساعدی، در باب دبیرستان منصور و اتفاقاتی که در این دبیرستان برای ساعدی افتاده است ، این چنین می گوید که :
غلامحسین ساعدی، پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچهٔ غیاث در خردادماه سال ۱۳۲۷ گواهینامهٔ ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همان سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بناشده بود که قبلاً قبرستان بود.
به هنگامیکه منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سر و سامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند . دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اُتوریته داشت و خیلی هم از خانهٔ ما دور نبود. “.
رفتن به این دبیرستان علاوه بر تمام خوبیهایی که داشت و در گفتههای ساعدی هم پیداست ،
یک خوبی دیگر نیز برای او داشت و آن ، ذکر این نکته بود که ساعدی توانست در دوره ی دبیرستان به
هدف زندگی خود و آن استعدادی که همیشه در سینه پنهان داشت، دسترسی پیدا کند و آن نوشتن بود .
او در دورهی دبیرستان کمکم شروع به نوشتن می کند و خرده نوشته هایی را فراهم می سازد
تا این که نخستین دانش را به نام از پا نیفتاده ها در مجله ی کبوتر صلح به انتشار می رساند .
علاوه بر این داستان وی داستانهای بلند و کوتاه دیگری نیز تحریر میکرده است که در مجلات دانشآموزی و دیگر نشریههای وقت به چاپ می رسیده است .
شم نویسندگی در ساعدی از دورهی دبیرستان گل کرد و عشق نوشتن و مطالعه کردن که همیشه در وجود او حضور داشت کمکم خودی نشان داد و به ثمر رسید .
اما بعد، وی که سری پرشور داشت، درزمانی که تنها 17 بهار از عمرش می گذشت، به فرقهی دموکرات آذربایجان پیوست و شروع به فعالیتهای سیاسی کرد .
یک سالی که از همکاری با این نهاد سیاسی گذشت، روزگار و سیاست ، آن روی شور و شوق ها را نیز به او نشان دادند و
وی در 18 سالگی محکومبه همکاری شورش آمیز با این فرقه شد و به زندان افتاد .
البته که او هیچ فعالیت سیاسیای نداشت و رفتنش به این حزب نیز تنها برای این بود که بتواند فرصتی را بیش از پیش در مطالعه و هم نشینی با متفکرین وقت بگذارند .
به همین دلیل نیز سمت ریاست انتشارات آن حزب را بر عهده داشت .
اما بهر طریق این را همهکس نمیفهمیدند ولیکن به طریق وی پس از مدتی از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان دوباره درس خود را پی گرفت .
چراکه وی در رشتهی طبیعی که امروزه به آن رشتهی تجربی میگویند، در دبیرستان تحصیل می کرد .
پسازآنکه دیپلم خود را گرفت، بر خلاف بسیاری از دانش آموزان آن زمان که دیپلم گرفتن آرزویشان بود، وی قصد رفتن به دانشگاه کرد.
درست بیست سالش بود که در دانشگاه تبریز آنهم در رشته ی پزشکی پذیرفته شد. دوران دانشجویی برای او دورهای متفاوت بود.
چراکه وی فضایی آزاد را تجربه میکرد که هیچگاه پیشازاین تجربه نکرده بود .
ازاینرو وی، بازهم در جریان فعالیتهای سیاسی قرار میگیرد و بدون توجه به اینکه چه در انتظار اوست در بسیاری از محافل سیاسی وقت شرکت می کند .
اما در همین دوران و به واسطهی فعالیتهای سیاسی بسیاری که میکند، با شخصی به نام صمد بهرنگی آشنا می شود .
صمد بهرنگی، دیگر نویسندهی مشهور زمانهی او بود که با داستان ماهی سیاه کوچولو بسیار شهرت پیدا کرده بود .
دیدار این دو نویسنده که هر دو نیز خط فکری مشابهی به لحاظ خطمشی سیاسی داشتند، باعث شد که شوق ساعدی نیز برای نوشتن بیشازپیش شود و کارهای متنوع بسیاری تولید کند .
در همین دوره بود که داستانهای شکایت، غیوران شب و دیگر نمایشنامههایش چون سایههای شب را به رشتهی تحریر در آورد و منتشر کرد .
وی پس از اینکه درسش را به اتمام رساند، به خدمت سربازی فراخوانده شد .
در خدمت سربازی نیز وی ازآنچه که باید برخوردار نشد و بااینکه مدرک پزشکی داشت و نیاز به خیلی از کارها در سربازی نداشت ،
اما بهعنوان سرباز صفر شناخته شد و روزگار مشقت باری را پشت سر گذاشت .
اما بعد وی در همان دوره و پسازآن توانست در جمع ادیبان بزرگان زمان راه پیدا کند و خود را بهعنوان یک استعداد نوظهور در ادبیات ایران معرفی کند .
این بر همه واضح بود که ساعدی یک نویسندهی تواناست و این امر نوید حضور یک نویسندهی طلایی در ایران را به همهی ادبای وقت میداد و جدای از آن حمایتهای سرشار آنان را نیز در برداشت.
او در همین ایام، سعی به نوشتن مقالات و داستانهای ادبیای کرد که همگی در مجلهی سخن آن زمان به نشر رسیده است.
وی پسازاینکه سربازی را به اتمام رساند باز هم به سراغ تحصیل رفت. به گفتهی بسیاری از اطرافیان ساعدی ، ساعدی کسی بود
که تمام زندگیاش را وقف علم آموزی کرده بود و به علمآموزی بسیار علاقه داشت و همین امر نیز سبب شد که
وی به یکی از بهترین اطبای زمان خود و در کنار آن بهترین نویسنده دوران خود تبدیل شود .
البته باید اینطور بگوییم که وی یکی از بهترین نویسندههای تاریخ ادبیات معاصر ایران در حوزهی داستان کوتاه و نمایشنامه می باشد و
در کنار آن نیز ید طولایی در علم پزشکی دارد .
اما بعد وی تخصص روانپزشکی را در تهران به ثمر رساند و مطبی در خیابان دلگشا افتتاح کرد و همزمان نیز در بیمارستانی روانی بهکار مشغول شد .
او اخلاق پزشکی بینظیری داشت و از هیچ مریضی حق ویزیت نمیگرفت و بدون گرفتن حق ویزیت، همه را معاینه می کرد .
وی پس از مدتی پرداختن به کار طبابت، آن را بهمنظور صرف کامل وقت خود به نویسندگی رها کرد و
همهی عمر خود را جز زمان هایی معدود که به طبابت میپرداخت، به نویسندگی پرداخت .
وی در همان سالها پوب به دستهای ورزیل را منتشر کرد که ناگاه موجب شهرت او شد و جایگاه او را بهعنوان یک نویسندهی طراز اول کتابهای ادبیات داستانی و نمایشی تثبیت کرد .
وی کتابهای موفقی را در ایران به ثمر رساند، اما بعد از مدتی تصمیم گرفت که به علت یکسری از دلایل سیاسی وزندگی شخصی ، به
پاریس مهاجرت کند. وی اما در غربت نیز دوام نیاورد و در بامداد روز 2 آذر سال 64 به علت خونریزی داخلی در بیمارستانی در پاریس درگذشت .
هم اکنون مزار او در کنار دیگر نویسندهی یگانهی روزگار ما، صادق خان هدایت در گورستان پرلاشز قرار دارد .
آثار غلامحسین ساعدی
- ۱۳۳۹ – کار بافکها در سنگر
- ۱۳۴۰ – کلاته گل
- ۱۳۴۲ – ده لالبازی (۱۰ نمایشنامهٔ پانتومیم)
- ۱۳۴۴ – چوببهدستهای ورزیل
- ۱۳۴۴ – بهترین بابای دنیا
- ۱۳۴۵ – پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت
- ۱۳۴۶ – آی باکلاه، آی بیکلاه، انتشارات نیل
- ۱۳۴۶ – خانه روشنی (پنج نمایشنامه)
- ۱۳۴۷ – دیکته و زاویه (دو نمایشنامه)
- ۱۳۴۸ – پرواربندان
- ۱۳۴۹ – وای بر مغلوب
- ۱۳۴۹ – ما نمیشنویم (سه نمایشنامه
- ۱۳۴۹ – جانشین
- ۱۳۵۰ – چشم در برابر چشم
- ۱۳۵۲ – مار در معبد
- ۱۳۵۲ – قوردلار
- ۱۳۵۴ – عاقبت قلمفرسایی (دو نمایشنامه)
- ۱۳۵۴ – هنگامه آرایان
- ۱۳۵۵ – ضحاک
- ۱۳۵۷ – ماه عسل
- ۱۳۳۴ – خانههای شهر ری
- ۱۳۳۹ – شبنشینی باشکوه
- ۱۳۴۳ – عزاداران بَیَل (هشت داستان پیوسته)
- ۱۳۴۵ – دندیل (چهار داستان)
- ۱۳۴۵ – گور و گهواره (سه داستان کوتاه)
- ۱۳۴۶ – واهمههای بینامونشان (شش داستان کوتاه)
- ۱۳۴۷ – ترس و لرز (شش داستان کوتاهِ پیوسته)
- ۱۳۷۷ – آشفتهحالان بیداربخت (ده داستان کوتاه)
- ۱۳۴۴ – مقتل
- ۱۳۴۸ – توپ
- ۱۳۵۳ – تاتار خندان
- ۱۳۵۵ – غریبه در شهر
- جای پنجه در هوا
- ۱۳۴۸ – فصل گستاخی، تهران: انتشارات نیل
- ۱۳۴۹ – ما نمیشنویم، تهران: انتشارات پیام
- ۱۳۵۰ – گاو
- ۱۳۵۷ – عافیتگاه، تهران: انتشارات اسپرک
- ۱۳۶۱ – مولوس کورپوس
- چاپنشده – دایرهٔ مینا
- چاپنشده – رنسانس
- ۱۳۵۱ – آرامش در حضور دیگران (از کتاب «واهمههای بینام و نشان»)
- ۱۳۴۲ – پانتومیم “فقیر”، با بازی جعفر والی، در تلویزیون
- ۱۳۴۴ – نمایش “چوببهدستهای ورزیل”، به کارگردانی جعفر والی؛ نمایش “بهترین بابای دنیا”، به کارگردانی عزتالله انتظامی، در تئاتر سنگلج
- ۱۳۴۵ – نمایش ” بامها و زیربامها ” و “از پانیفتادهها”، به کارگردانی جعفر والی، در تلویزیون؛ “ننه اِنسی”، به کارگردانی جعفر والی، در تئاتر سنگلج؛ نمایش “گرگها” و “گاو”، به کارگردانی جعفر والی، در تلویزیون
- ۱۳۴۶ – نمایش “آی باکلاه، آی بیکلاه”، به کارگردانی جعفر والی، درتئاتر سنگلج؛ نمایشنامههای “خانه روشنی”، به کارگردانی علی نصیریان؛ نمایشنامهٔ “دعوت”، به کارگردانی جعفر والی، در تئاتر سنگلج؛ نمایشنامهٔ “دست بالای دست”، به کارگردانی جعفر والی؛ “خوشا به حال بردباران”، به کارگردانی داوود رشیدی، در تلویزیون
- ۱۳۴۷ – نمایش “دیکته و زاویه”، به کارگردانی داوود رشیدی، در تئاتر سنگلج
- ۱۳۴۸ – نمایش “پرواربندان”، به کارگردانی محمدعلی جعفری، در تهران و شهرستانها
- ۱۳۴۹ – نمایش “وای بر مغلوب”، به کارگردانی داوود رشیدی، در تئاتر سنگلج
- ۱۳۵۱ – نمایش “چشم در برابر چشم”، به کارگردانی هرمز هدایت، در سالن دانشجویی
- ۱۳۶۳ – نمایش “اتللو در سرزمین عجایب”، به کارگردانی ناصر رحمانینژاد در فرانسه و چند شهر دیگرِ اروپا
شاید این مطالب رو هم در حوزه نویسندگی دوست داشته باشید
آموزش نویسندگی
صد رمان برتر جهان
تبلیغ نویسی
نامه عاشقانه
دریافت شابک
انشانویسی
خاطره نویسی
قصه کودکانه
چاپ کتاب
امتیاز بدی، من انرژی می گیرم.شاد باشید و پرانرژی دوست عزیز
دیدگاهتان را بنویسید